top of page
3 (4).png

کتاب «یک کتاب خیلی خوب کثیف شده» داستان لویی است. روزی روزگاری لویی کوچولو در دشتی سرسبز، که پر از گل‌های قشنگ و درخت‌های زیبا بود، در مقابل کلبه‌ای چوبی، شاد و شنگول، برای خودش ورجه‌وورجه می‌کرد. این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و آواز می‌خواند: «لا لا- لا لا- لا- لا!» چون لویی تهِ ته قلبش می‌دانست که همه‌چیز… اما یک‌دفعه وسط آن دشت سرسبز و قشنگ، چیز عجیب‌وغریبی دید. واااای یک لکه‌ی قرمزرنگ بزرگ درست افتاده بود وسط داستان لویی! لویی جلو رفت و با دماغش فین‌فین بو کشید. اما چیز زیادی دستگیرش نشد. برای همین زبانش را درآورد و هورت‌هورت کمی از آن را مزه کرد. «وااای اینکه مرباست!» ولی مگر کسی تا به حال یک کله‌ی بزرگ مربا وسط دشت سرسبز دیده است؟ لویی با خودش فکر کرد: «این دیگر چه اوضاعی است، یک جای کار می‌لنگد.» او در همین فکرها بود که تکه‌ای بزرگ از کره‌ی بادام‌زمینی، یک‌دفعه تالاپی افتاد روی صورتش. لویی خیلی عصبانی شد و زودی هم صورتش را کنار کشید. اما این ماجرا تمام‌شدنی نیست و انگار حالا حالاها ادامه دارد. بله، «یک کتاب خیلی خوب کثیف شده». به نظر شما، لویی باید چه‌کار کند؟

در داستان تصویری «یک کتاب خیلی خوب کثیف شده» شخصیت داستان، که نامش لویی است، می‌خواهد داستانش را برای ما تعریف کند. اما انگار کسی که مشغول خواندن کتاب است، هم‌زمان دارد خوراکی می‌خورد و با خوراکی‌هایش کتاب را حسابی کثیف کرده است. پَتریک مک‌دانل با این داستان تلاش می‌کند از زبان لویی، شخصیت داستانش، به کودک بگوید: «کثیف کردن کتاب کار درستی نیست؛ اما حتی اگر موقع خوراکی خوردن کتابت را کثیف کردی، باز هم به خواندن ادامه بده و کتاب را هرگز زمین نگذار.»

یک کتاب خیلی خوب کثیف شده

C$12.00Price
Excluding GST/HST
    bottom of page